- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
با اینکه چندین روز از باخت تلخ کشتیگیر محبوب کشورمان در فینال وزن ۸۶ کیلوگرم در رقابتهای جهانی میگذرد، اما هنوز حرفوحدیثها در این باره داغ است. روز گذشته، «حسن یزدانی» پس از بازگشت به ایران در جمع خبرنگاران با قدردانی از استقبال پرشور مردم درحالی که انتظار میرفت مسئولیت شکست در فینال را متوجه کادر فنی بداند، گفت: «اشتباه از خود من بود و حریفم استفاده کرد. او باهوشتر بود و بهتر عمل کرد. تیلور از نقاط ضعف من استفاده کرد و پیروز شد. من آن عملکردی را که میخواستم نتوانستم روی تشک پیاده کنم و در نهایت شکست خوردم».(منبع خبر: فرارو). دیدگاه این کشتیگیر به این شکست که شاید میتوانست دنبال مقصران دیگری باشد، از منظر روانشناسی قابل بررسی است.
پذیرش کاستیها بعد از شکست
«یزدانی» با پذیرش کاستیهای خود به استقبال شکست رفت. گرچه برخی از تحلیلگران مشکلات ساختاری را علت شکست او میدانند. البته هر دو مورد موثر بوده است اما بستگی دارد از چه زاویهای نگاه کنیم. حسن یزدانی توان تغییر مشکلات ساختاری کشتی و ورزش را ندارد و فقط میتواند به آن چه در کنترل خود اوست، نگاه کند. او سازندهترین دیدگاه به شکست را دارد و همین رویکرد، باعث خواهد شد تا انگیزه کافی برای تلاش بیشتر در او ایجاد شود.
آقای یزدانی، دچار سرزنش خودت نشو
اما تحلیلگران، مدیران و اصحاب رسانه باید به مشکلات ساختاری، مربی و اردو و. .. هم بپردازند تا زمینه رشد شخصی کامل برای ورزشکاران فراهم شود. از دیدگاه شخصی و فردی، تلاش برای تغییر آن چه در کنترل ما نیست فقط باعث احساس ناکامی خواهد شد اما اگر بیش از حد علت شکست را در خود جستوجو کنیم، فراتر از موارد قابل تغییر، دچار سرزنش خود میشویم که عزت نفس را کاهش میدهد و فرد به شکست عادت میکند. در این میان شرایط روحی و روانی ورزشکاران برای شرکت در مسابقات جهانی هم بسیار مهم است چون روحیه، عامل اصلی تلاش و پیروزی است. بنابراین این که یزدانی فقط خودش را مقصر این شکست بداند، در بلندمدت آسیبزاست.
تمجید تیلور نشانه ضعف نیست؟
یزدانی گفته که تیلور باهوشتر بود و بهتر عمل کرد. در آخر بازی تنها چیزی که مهم است این است که آیا تمام تلاش خود را به کار گرفتهایم یا خیر؟ آیا شرمنده خودمان هستیم یا خیر. گاهی حریف بسیار بهتر از ماست پس باید آن قدر غرور داشته باشیم که توانایی آنها را تایید کنیم و این نشانه ضعف نیست بلکه قبول ضعفهای خود است که میتواند باعث پیشرفت شود.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ناصر رعیت نواز- امشب آخرین باری است که باید ساعت ها را برای تنظیم شدن با ساعت رسمی کشور یک ساعت به عقب کشید. از سال 1386 برای کاهش مصرف انرژی و استفاده بیشتر از نور خورشید اول بهار ساعت ها یک ساعت به جلو کشیده می شد و در انتهای شهریور هم ساعت ها مجدد یک ساعت به عقب بر می گشت تا این که در اردیبهشت امسال رئیس مجلس در نامه ای به رئیس جمهوری، قانون نسخ تغییر ساعت رسمی کشور را برای اجرا ابلاغ کرد و این شهریور آخرین باری خواهد بود که دولت مجاز به تغییر ساعت رسمی کشور است و بعد از این دیگر باید با واژه ساعت «قدیم یا جدید» خداحافظی کنیم. امروز ضمن بررسی تاریخچه تغییر ساعت از دلایل منسوخ شدن این قانون و راههایی که دیگر کشورها برای کاهش مصرف انرژی به جای تغییر ساعت برگزیده اند، نوشته ایم.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
وقتی مسئلهای را فراموش میکنیم و بعد متوجه آن میشویم، میخندیم و با جملهای شبیه به «ای بابا! آلزایمر گرفتما» موضوع را جمعوجور میکنیم، اما در واقعیت، دنیای بیماران مبتلا به آلزایمر بسیار غمانگیزتر از چیزی است که بتوان آن را با یک لبخند تمام کرد. آلزایمر به یک سناریوی غمآلود تبدیل میشود وقتی فرد مبتلا، مادری باشد که همیشه همه گمشدهها را پیدا میکردهاست و نشانی همه چیز را میداده اما حالا خانه و جزئیاتش را نمیشناسد یا پدری که همیشه همپای فرزندش بوده تا او را به مقصد برساند اما با بروز آلزایمر حتی در پیداکردن کوچه و خیابان خانه خودش ناتوان است. طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی، «دمانس» یکی از بزرگترین چالشهای پیشروی جهان است و پیشبینی شده که تا سال ۲۰۳۰ تعداد مبتلایان به دمانس به ۸۲میلیون نفر و تا سال ۲۰۵۰ به ۱۵۲میلیون نفر خواهدرسید. دمانس یک اصطلاح چترمانند است که باعث اختلال در قوای شناختی اعم از حافظه، مدیریت اجرایی، دید فضایی، تکلم و توجه میشود، بهنحوی که بیمار به انجام امور روزمره خودش بهطور مستقل قادر نیست. آلزایمر که اغلب آن را کموبیش میشناسیم، یکی از شایعترین انواع دمانس است. امروز 21سپتامبر مصادف با 30شهریور روز جهانی آلزایمر است. از آنجا که در دهههای آینده با نسلی سالمند مواجه خواهیمبود و سن شیوع آلزایمر در ایران از 65سالگی به بالاست درباره این بیماری و چالشهای آن حرف میزنیم.
فقط بوسه و نوازش
مامان را آرام میکند
مهدیه، 28ساله برای مادرش که سه سال است به آلزایمر پیشرفته مبتلاست، حکم پرستار را دارد. او پدرش را که در سالهای آخر زندگی به آلزایمر مبتلا شدهبود از دست داده و اکنون از چالشهای ابتلای مادر81سالهاش به این بیماری میگوید.
هفت سالی میشد که مادرم نشانههای آلزایمر را داشت اما همه چیز از بهمن سال98 و فوت ناگهانی دایی، جدی شد. مادرم را برای خاکسپاری برادرش به تهران بردیم و این شوک ناگهانی انگار یکشبه مامان را به آلزایمر پیشرفته دچار کرد. شب بدون داشتن درکی از اینکه در شهر دیگری هستیم از ما میخواست او را به خانه خودمان ببریم. درصورتیکه قبلا تنها روزها را گم میکرد و نمیدانست در کدام ماه و فصل هستیم. بعد از فوت پدرم اشتباه کردیم و خانه را عوض کردیم. مامان را برای مراسم سالگرد بابا، سر مزار بردیم و اتفاقات بدتر شروع شد. بعد از آن روز، مامان عکس همسرش را نشان میداد و میگفت: «این بابای منه» اصلا از همان موقع به دوره کودکی و خانه پدریاش رفت و در همان مکان و زمان زندگی میکند. خیلی مضطرب است و با کوچکترین تغییر در اطرافش میترسد، میلرزد و خواب ندارد. حتی پرخاشگری میکند و دچار لکنت زبان میشود. نیمه شب بیدار میشود و چون قبلا خیاطی میکرده است، میگوید: این پارچه سرکج دارد و میخواهم آن را درست کنم. درصورتیکه نه قیچی و پارچهای هست و نه چرخی. دکتر میگوید داروها تنها پیشگیرنده است و تأثیری در بهبودی ندارد، خواب میآورد و اضطراب مامان را کنترل میکند. همه داروهایش هم آزاد است و هر ماه به یکمیلیونو 500هزارتومان میرسد. با همه این شرایط، بعضیها هنوز بیماری مامان را باور ندارند و وقتی از آنها میپرسد مادرم کجاست با صراحت به او میگویند 30سال پیش فوت کرد. بعضی هم فکر میکنند نشان دادن عکسهای قدیمی به او کمک میکند اما درواقع آن عکسها تنها باعث میشود او دوباره بههم بریزد چون آدمهای داخل عکس را نمیشناسد. خیلی دوست دارم در شهرستانها انجمنهای فعالی باشند تا آدمها بتوانند درباره زندگی با یک فرد مبتلا به آلزایمر تجربه کسب کنند. با اینکه سه سال از پیشرفته شدن آلزایمر مامان میگذرد، هنوز بعضی وقتها نمیدانم چه رفتاری داشتهباشم و سریع با دوستم که مادرش مبتلا بودهاست، تماس میگیرم. مامان خیلی وقتها میخواهد چیزی را که در ذهنش میگذرد به من بگوید اما هیچوقت موفق نمیشود چون چیزی یادش نمیآید. الان تنها نوازش فیزیکی یا بوسیدن، مامان را آرام میکند.
زوال عقل بابا را با خودش برد!
«نهاله شهیدی»، سال 96 پدرش را که پنج سال درگیر زوال عقل بود، از دست داد. حرف زدن درباره دوران بیماری پدر و رنج نگفتنی او برایش آسان نیست و بارها حین گفتوگو به گریه میافتد اما امیدوار است انتقال تجربهاش برای دیگران در شرایط مشابه او مفید باشد.
پدرم دندانساز بود. مدتی بود کارهایش درست پیش نمیرفت. میایستاد وسط محل کارش و یادش نمیآمد باید چه کند. دندان را میساخت و پولش را میگرفت اما فراموش میکرد که گرفته. این فراموشکاریها کمکم باعث شد بین او و مشتریانش مشکلاتی پیش بیاید. دیگر سرکار نرفت. ما میدانستیم پای بیماری وسط است اما نمیدانستیم با چه چیزی مواجهیم. حتی وقتی دکتر تشخیص «زوال عقل» داد، دقیقا نمیدانستیم از چه حرف میزند. بابا از خانه میرفت بیرون و گم میشد. توی خانه که مینشست، بیقرار بود و فکر میکرد غریبهای توی اتاق است. کمکم با بدن خودش هم بیگانه شد. یکبار که من خانه نبودم، مادرم مجبور شد همسایه را خبر کند تا بابا را از روی توالت بلند کند. بابا یادش رفتهبود پاهایش طاقت ندارد از توالت ایرانی استفاده کند، مادرم هم سنش زیاد بود و توان تکان دادن بابا را نداشت. بعد بیاختیاری ادرار شروع شد. با اینکه بابا را پوشک میکردیم، هر روز با شستن پتو و ملافهها و حمام کردن بابا شروع میشد. اوایل خیلی اذیت میشدم اما به این نتیجه رسیدم که ناراحتی فایدهای ندارد. وقتی خلق شما پایین باشد، قطعا در رفتارتان با بیمار هم تأثیر میگذارد و این موضوع با اینکه طبیعی است، هیچ کمکی به کسی نمیکند. پس شروع کردم به ابراز محبت، محبتی که در قلبم وجود داشت اما زیر خستگی و کلافگی پنهان شدهبود. هر روز بابا را با نوازش و بوسه از خواب بیدار میکردم. رفتار بابا درنتیجه این محبتها تغییر میکرد. به حرفم گوش میداد، همراهی میکرد و شرایط هردویمان بهتر شد اما خب وضعیت سلامتیاش روزبهروز افت میکرد. سیر این بیماریها پیشرونده است. بابا برای کند شدن روند بیماریاش به قرصهای گرانقیمتی نیاز داشت که بهسختی به کمک آشنایان در کشورهای خارجی تهیه میکردیم. وقتی دیگر نتوانستیم داروهایش را پیدا کنیم، بیماری بهوضوح سرعت گرفت. کسانی که از بیرون وضعیت فرد مبتلا و خانوادهاش را میبینند، درک دقیقی از این بیماری ندارند. مثلا فکر میکنند به ملاقات رفتن باعث زحمت برای خانوادههاست اما نمیدانند کسی که پرستاری از یک بیمار مبتلا به زوال عقل را برعهده دارد، ارتباطش با محیط بیرون از خانه قطع میشود و معاشرت با دیگران برایش دلگرمکننده است. یکی از چیزهایی که خیلی من را آزار میداد این بود که دیگران، بابا را نادیده میگرفتند با این تصور که وقتی ما را نمیشناسد، پس لزومی ندارد با او خوشوبش کنیم. مادرم که فوت کرد، هیچکس به بابا تسلیت نگفت و من خیلیخیلی غمگین شدم.
آلزایمر از مامان، نوزادی ناتوان ساخت
«عاطفه ظهرابی»، مادرش را سال 92 از دست داد، بعد از یک دوره 8 ساله تحمل آلزایمر. بیماری با فراموشیهای گاهبهگاه و حساس و زودرنج شدن شروع و به ناتوانی مطلق ختم شد.
مادرم 65ساله بود که بیماری شروع شد؛ اسمها را فراموش میکرد، یادش میرفت چیزها را کجا گذاشته، مسیرها را گم میکرد. دکتر تشخیص آلزایمر داد، خیلی خفیف. پنج، ششماهی دارو مصرف کرد و وقتی دیدیم حالش بهتر شده، داروهایش را قطع کردیم. کارهای شخصیاش را خودش انجام میداد و نمیدانستیم چه چیزی درانتظارمان است تا اینکه توهمهایش شروع شد. درکش از زمان و مکان را از دست داد. سروکله اضطراب، نگرانی و تپش قلب هم پیدا شد. دایم فکر میکرد چیزی گم کرده و قرار است اتفاق بدی بیفتد. شبها با دلنگرانی از خواب بیدار میشد و حتی یکبار نصفشب رفت توی کوچه. داروهای ضدتوهم و آرامبخش کمی اوضاع را آرام کرد ولی مامان، بچه کوچکی شدهبود که برای همه کارهایش به کمک نیاز داشت. داروها کلی عوارض داشتند؛ سرگیجه، گرفتگی عضلانی و... راه رفتن برای مامان آنقدر سخت شد که باید روی ویلچر مینشاندیمش. نمیتوانست دردش را بگوید و باید از روی ظاهر و علایمش تشخیص میدادم که دندانش درد میکند یا سرماخورده. ماههای اول فوقالعاده سخت بود. وقتی مامان حرفهایش را بارها و بارها تکرار میکرد، وقتی مدام اصرار میکرد برویم خانه خودمان و توضیحات من که همین الان هم توی خانهایم به خرجش نمیرفت، خیلی آزار میدیدم. دکتر گفت هرچه میگوید، قبول کن و با مادرت بحث نکن. یکسال مامان را بهاصرار خواهرم به خانه او بردم و شرایط خیلی بد شد. دکتر گفت جابهجایی توهم این بیماران را تشدید میکند. کمکم دستم آمد چه کنم. فهمیدم برای این بیماران مهمترین چیز، آرامش است. کوچکترین تنشی حتی درحد جروبحث فیلمهای توی تلویزیون حال مامان را بد میکرد. داروهایش را سر موقع میدادم. غذایش را متناسب با وضعیت گوارشیاش درست میکردم و بهش نشان میدادم که دوستش دارم. مامان کمکم آرام شد. از اضطراب خبری نبود و توهمش مشکلی ایجاد نمیکرد. چیزهایی هم بود که غم بیماری مامان را چندینبرابر میکرد. دیگران مدام میپرسیدند چرا این اتفاق افتاده؟ مگر چه کار کرده که به چنین دردی مبتلا شده؟ کسی که آنهمه فعال بود، چطور یکدفعه اینطوری شد؟ این سوالها خیلی اذیتم میکرد ولی ته دلم راضی بودم که اقلا مامان میداند چقدر دوستش دارم. سال 92، کلیههای مامان دچار نارسایی شد، ریهاش آب آورد، قلبش هم از مدتی قبل ناراحت بود و پنجم تیر فوت کرد.
پیشگیری از آلزایمر؛ ساده و ممکن
پاسخ علم پزشکی به اما و اگرها درباره آلزایمر که یکی از
زیرشاخههای شایع دمانس است
دکتر موسی عطازاده | متخصص مغزواعصاب، عضو انجمن دمانس و آلزایمر ایران
با توجه به تغییر نسل و تبدیل جمعیت جوان به کهن سال با سونامی دمانس مواجه خواهیمشد. در چنین شرایطی باید خود و خانوادهمان درباره آلزایمر، نشانهها و راههای پیشگیری از آن آموزش ببینیم.
راههای پیشگیری از آلزایمر
اولین و مهمترین سوال درباره آلزایمر این است که راهی برای پیشگیری از آن وجود دارد؟ پاسخ مثبت است. در موارد خانوادگی برای پیشگیری از ابتلا اگر پدر، مادر، خواهر یا برادر به آلزایمر مبتلاست افراد باید از 40سالگی تست حافظه بدهند و تحتنظر باشند. کنترل فشار خون و قند خون هم به پیشگیری از آلزایمر میانجامد. فعالیت فیزیکی، هفتهای سه دوره نیمساعته بهاندازهای که بدن تعریق کافی داشتهباشد، توصیه میشود. مصرف سیگار و الکل به هر میزانی برای مغز مضر است. اگر اختلال شنوایی دارید، آن را پیگیری کنید. چاقی بهویژه اگر شاخص توده بدنی بیشتر از 30 باشد یکی از عوامل خطر در ابتلا به آلزایمر است و باید این عدد را بهشکل اصولی به زیر 25 رساند. مشارکت در فعالیتهای خیریه، فعالیتهای گروهی و پرهیز از انزوای اجتماعی در پیشگیری از ابتلا بسیار کمککننده است.
نشانهها و زنگ خطرها
سوالات تکراری، گم کردن مکرر، پنهان و فراموش کردن جای اشیا از زنگ خطرهای بیماری آلزایمر است. فرد نمیتواند فعالیتهای معمول مانند رانندگی، پارک کردن و کارهایی را که با دید فضایی سروکار دارد مثل قبل انجام بدهد. کلمهها و اسامی را فراموش میکند، در گفتارش وقفه ایجاد میشود و بهدنبال کلام است. تغییرات خلقی پیدا میکند و با افسردگی و اضطراب مواجه میشود بهویژه اگر نسبت به بیماری خود آگاهی داشته و در مراحل اولیه ابتلا باشد. افراد مبتلا مدام تلفن همراه یا ساعتشان را جامیگذارند. اغلب بیماران خودرویشان را پارک میکنند ولی جای پارک آن را نمیدانند. بخشی از بیماران ابتدا در مطب چشمپزشکها سرگردان میشوند. خانوادهشان میگویند وقتی سر سفره مینشیند، نمکدان جلوی چشمش است ولی آن را نمیبیند و مرتب میپرسد نمکدان کجاست. این اختلالی است که در بعضی بیماران آلزایمری بهوجود میآید و مربوط به لایه تفسیرکننده بینایی است.
علامت هوشمندانه آلزایمر
یک علامت هوشمندانه برای تشخیص آلزایمر این است که فرد تواناییهای قبلی را ندارد، به همین دلیل سعی میکند از بقیه افراد جامعه دوری کند تا کسی مچش را نگیرد و بهتدریج دچار انزوای اجتماعی میشود. تصمیمگیری و قضاوت اشتباه از دیگر علایم تشخیص آلزایمر است. ما در انجمن آلزایمر از موارد مشکوک به این بیماری، سوال میکنیم که اگر سر راهتان یک پاکت نامه دیدید چه تصمیمی میگیرید. پاسخ افراد سالم این است که سعی میکنیم صاحبش را پیدا کنیم یا آن را به صندوق پست میاندازیم اما افراد مبتلا به آلزایمر اینطور قضاوتی ندارند. آنها مدام در محاسبات خود اشتباه میکنند و با تعداد صفرها بهشدت به مشکل میخورند. افرادی هم هستند که بسیار آرام و خویشتندار بودهاند ولی با ابتلا به آلزایمر پرخاشگر میشوند و برخلاف گذشتهشان حرفهای نابهجا و ناپسند میزنند.
نبایدها برای بیماران آلزایمری
تذکر همیشگی ما به خانواده فرد مبتلا به آلزایمر این است که هر حرفی که ممکن است او را بههم بریزد به زبان نیاورند چون ممکن است سیستم مغزی فرد مبتلا از هر10بار یکبار بهطور اتفاقی کار کند و متوجه قضیه شود. در صحبت با افراد مبتلا به آلزایمر، باید از کلمات و جملات خیلی ساده استفاده کرد. صحبت کردن با لحن کودکانه با بیمار باعث اختلال در او میشود. همچنین باید بدانیم جملههایی مانند «بگیر بخواب، پاشو قدم بزن، برو اونجا بشین» که یک دستور اجرایی خیلی ساده به نظر میرسد، لازم است با ملایمت و شمرده به بیمار انتقال دادهشود چون مغز او برای تجزیه و تحلیل این جملهها به زمان نیاز دارد و شتابزدگی باعث تاثیر منفی در عملکردش میشود. افراد مبتلا به آلزایمر توان سرگرم کردن خودشان را ندارند و چون صحبتهای دیگران را دیر متوجه میشوند معمولا اطرافیان هم با آنها زیاد صحبت نمیکنند و این باعث آزردگی آنها میشود. باید درباره داستان و شعرهای قدیمی که در حافظه بیمار باقی ماندهاست، صحبت کرد. مثلا ممکن است سالمندی یک داستان را مکرر تعریف کند و در این شرایط باید چندباره داستان او را شنید و از او خواست درباره آن خاطره حرف بزند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سجادپور- موتورسوار جوان با دیدن قمه ترسناکی که در دست زورگیر نوجوان بود، موتورسیکلت را وسط خیابان خیام 70 رها کرد و از آن فاصله گرفت اما زورگیر با مشاهده ترس و وحشت موتورسوار، با دستانی نیمه باز درحالی «گارد» گرفت که قدم هایش را آرام آرام به سوی موتورسیکلت برمی داشت و مال باخته نیز با چهره ای وحشت زده از آن دور می شد. حالا موتورسیکلت بین زورگیر و موتورسوار افتاده بود و زورگیر نوجوان تلاش می کرد به هر طریق ممکن خود را به موتورسیکلت برساند و آن را سرقت کند! در همین حال ناگهان دو مرد لباس شخصی از راه رسیدند و با چند حرکت دفاع شخصی قمه وحشتناک را از چنگ زورگیر خارج کردند و یکی از آنان دستبندهای آهنین قانون را در حالی بر دستان وی حلقه زد که روی زمین افتاده بود.
دو مجری قانون که افسران گشت نامحسوس کلانتری سپاد مشهد بودند، بلافاصله زورگیر مذکور را به همراه قمه ای که در دست داشت به مقر انتظامی انتقال دادند. دقایقی بعد بازجویی های تخصصی از این متهم با دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) درحالی آغاز شد که بررسی ها نشان داد او به مواد مخدر صنعتی شیشه نیز اعتیاد دارد. گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، این نوجوان خشن که در زورگیری یک دستگاه موتورسیکلت با حضور به موقع نیروهای انتظامی ناکام مانده بود قبل از آن که در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری مورد واکاوی های روان شناختی قرار گیرد، سرگذشت تلخ و زندگی آشفته خود را فاش کرد و در گفت وگویی کوتاه به سوالات خبرنگار خراسان پاسخ داد.
آن چه می خوانید نتیجه این پرسش و پاسخ عبرت آموز برای خانواده هاست.
دوستانت تو را به چه نامی صدا می کنند؟ مبین.
یعنی نام مستعار نداری؟ مستعار یعنی چی؟
منظورم این است به چیزی مشهور نیستی؟ نه! مرا با همین نام می شناسند!
الان درس می خوانی؟ نه! تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم ولی بعد از آن دیگر به مدرسه نرفتم.
چرا؟ چون پدر و مادرم همیشه با هم درگیری داشتند به همین دلیل من هم گاهی یک روز به مدرسه می رفتم و گاهی دو روز غیبت می کردم! بعد هم باید دلیل غیبت را برای مدیر مدرسه توضیح می دادم! من دروغ می گفتم، آن ها هم باور نمی کردند بالاخره خسته شدم و دیگر به مدرسه نرفتم! چون درس هایم خیلی ضعیف شده بود و همه مرا سرزنش می کردند.
هنوز هم با پدر و مادرت زندگی می کنی؟ نه! از حدود چهار سال قبل آواره شدم چون مادرم طلاق گرفت و به دنبال زندگی خودش رفت.
دلیل اختلاف پدر و مادرت چه بود؟ پدرم اعتیاد داشت و مدام مواد مصرف می کرد البته تنها همین موضوع نبود او مشکل اعصاب و روان هم داشت که با هر بهانه ای با مادرم درگیر می شد و کارشان به دعوا می کشید.
پس الان نزد مادرت هستی؟ تا زمانی که مادرم به عقد موقت یک مرد دیگر درنیامده بود با مادرم زندگی می کردم اما وقتی او ازدواج کرد، دیگر شوهرش مرا نمی خواست و به ناچار مجبور شدم به خانه پدر بزرگم بروم.
چرا به ناچار؟ چون پدر بزرگ پدری ام و مادر بزرگم پیر و سالخورده هستند و من حوصله آن ها را هم ندارم.
خواهر و برادر نداشتی؟ نه! من تک فرزند هستم.
سرکار می روی؟ نه! بعد از آن که ترک تحصیل کردم چند جا برای کار رفتم اما از من ضامن می خواستند کسی هم ضمانت مرا نمی کرد یعنی کسی را نداشتم که مرا ضمانت کند. برخی جاها هم که کار می دادند از من بیگاری می کشیدند و حقوق اندکی می دادند!
معتادی؟ بله! قبلا بنگ می کشیدم و قرص های مخدردار مصرف می کردم اما الان شیشه می کشم.
از چه زمانی خلافکار شدی؟ از همان دوران کودکی خلافکار شدم چون وقتی بچه هایی را می دیدم که پدر و مادر دارند و خیلی خوش هستند! به آن ها حسادت می کردم، چرا که هر چیزی می خواستند پدر و مادرشان فراهم می کردند و من حسرت می خوردم به همین دلیل از همان دوران کودکی لوازم بچه های دیگر را می دزدیدم!
اما الان با قمه زورگیری می کنی؟ چرا؟ چاقوکشی را از 11 سالگی شروع کردم چون دیگر سرقت اموال دیگران برایم سخت شده بود. یک قمه بزرگ با خودم برمی داشتم که آن ها را بترسانم. چون از بزرگ ترها سرقت می کردم و آن ها قدرت بیشتری داشتند!
اهل مشهدی؟ بله! در بولوار دوم طبرسی ساکن هستیم.
چه شد که چاقو برداشتی؟ اول به خاطر قدرت نمایی نزد دوستانم چاقو حمل می کردم تا از من حساب ببرند اما بعد برای زورگیری هم استفاده کردم.
سابقه هم داری؟ نه!
با این شیوه باز هم زورگیری کرده ای؟ دو بار دیگر در بولوار دوم طبرسی زورگیری کردم.
الان پشیمانی؟ بله! قبول دارم که اشتباه کردم.
چرا روی جوان موتورسوار قمه کشیده بودی؟ می خواستم موتورسیکلت او را زورگیری کنم که بعد با آن همه جا بروم اما وقتی موتورسوار ترسید و موتورسیکلت را کف خیابان انداخت، ماموران لباس شخصی وارد خیابان شدند و اصلا نفهمیدم چگونه مرا دستگیر کردند.
زخم های وحشتناک روی صورتت چگونه به وجود آمد؟ این ها آثار دعوا با دوستانم است. من به تازگی درگیر موادمخدر صنعتی شده ام. آن روز هم شیشه مصرف کرده بودم و حال خوبی نداشتم که با دوستم دعوا کردم و به او یک ضربه چاقو هم زدم!
هنگام زورگیری موتورسیکلت هم حال طبیعی نداشتی؟ بله!
هم شیشه کشیده و هم قرص خورده بودم! به همین دلیل وقتی دستگیر شدم حال طبیعی نداشتم!
حرفی برای گفتن داری؟ فقط اگر پدر و مادرم مرا رها نمی کردند شاید من هم هنوز درس می خواندم و آدم حسابی بودم. فقط به پدر و مادرها می گویم که طلاق نگیرند!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مشکلات و سختیهای متعددی که افراد با آنها در این دوره و زمانه دستوپنجه نرم میکنند، باعث شده تا اختلالهای روانی در کمین همه ما باشد. عکسالعمل بعضی از ما برای درمان این اختلالات، مراجعه به روانشناس است اما اگر در انتخاب مشاور دقت نکنیم، مشکلمان آسیبزاتر خواهد شد. بهتازگی سازمان نظام روان شناسی و مشاوره کشور، سومین فهرست افراد «غیر روانشناس فاقد مجوز» را منتشر کرده و گفته: «هدفمان اطلاعرسانی بود. سه سال شب و روز زحمت کشیدیم برای احصای این اسامی و به این افراد زنگ زدیم تا به آنها اطلاع دهیم فعالیت آنها غیرقانونی است. برخی جواب نمیدادند و به سازمان نمیآمدند.»(منبع خبر: ایسنا). در این مطلب، میخواهم تجربه خودم بهعنوان یک مشاور از عاقبت تلخ 3 مراجعهام از مشورتکردن با روان شناسنماها را بگویم که برای من تعریف کردند.
1 از خودکشی تا طلاق، به جای درمان
خانم به تازگی مادرش را از دست داده و بسیار غمگین بود. مشکلاتش با شوهرش هم که از گذشته وجود داشت، پس از فوت مادر بیشتر شده بود و چند بار تصمیم به جدایی گرفتند و به دلیل همین ناسازگاریها، فرزندش دچار مشکلات فکری و روحی و بیماری اماس شد. در این بین، خانم به سایت و صفحه یک روانشناسنما مراجعه میکند. روانشناسنما میگوید: «خوبیهای زندگیات را ببین، به زیباییهای زندگیات توجه کن، با خودت بگو چه خوب که حال من خوب است و فرزندم بیماری بدتری نگرفته، هر روز با خودت تکرار کن، من خوبم، حالم خوب است، من خوشبختم و. ... » اما آیا این جملات، حال او را خوب میکند یا حتی اگر حس خوبی به او بدهد، تنها سرپوشی لحظهای بر زخمهای زندگیاش است بدون این که به اصل مشکل و راهحل آن توجه کرده باشد؟ این خانم حالا از شوهرش جدا شده، دارای مشکلات روانی بسیاری است، چند بار تصمیم به خودکشی گرفته و علاقهای به دیدن و نگهداری از فرزندش هم ندارد.
مشاور متعهد برای او چه میکرد؟
این خانم اگر به یک مشاور خانواده یا یک روانشناس متعهد و بامجوز مراجعه میکرد، به او کمک میشد تا ابتدا با غم از دست دادن مادرش کنار بیاید و آن را به عنوان بخشی از زندگی بپذیرد و تلاش کند تا خودش را آرام کند. بعد از آن مشکلاتش با همسرش را در کنار یکدیگر مطرح و تلاش کنند تا مشکلات را حل کنند و زندگی آرامی داشته باشند. همچنین مشاور به او کمک میکرد تا رفتار صحیح با فرزندش را آموزش ببیند و مهارتهای فرزند پروری و رفتار با کودک بیمار را در خود تقویت کند.
2 دربه در به دنبال کشتن شوهر!
خانم دو فرزند 4 و 6 ساله دارد و بهتازگی متوجه خیانت همسرش شده است و دعوای مفصلی داشته اما همسر پشیمان است و آن اتفاق را اشتباهی میداند که از روی غفلت مرتکب شده و میخواهد جبران کند. او به یک روانشناسنمای مجازی مراجعه کرده و به او میگوید: «اگر همسرت در زندگی به شخص دیگری فکر کرد ارزش و لیاقت تو را ندارد، تو ارزشت بالاتر از این است که خودت را فدای شخص بیلیاقتی کنی، پس ترکش کن و از رابطه بیرون برو.» اما آن شخص به سرنوشت دو بچه کوچک هم فکر کرده؟ به آینده یک زن تنها و شکست خورده و این که آیا ترککردن نشاندهنده ارزشمند شدن است؟ حالا این زن، بعد از طلاق، مشکلات زیادی دارد، پشیمان شده، بچههایش هم پیش پدرشان رفتند، دچار توهم شده و برای آرام شدن فقط به کشتن شوهرش فکر میکند.
مشاور متعهد برای او چه میکرد؟
اگر خانم به یک مشاور مجوزدار مراجعه میکرد به او کمک میکرد که ضعفها و کاستیهایی را که در زندگی داشتند شناسایی کنند و در صدد حل آن باشند. اگر خانم یا آقا مشکل شخصیتی و ضعف روحی و روانی داشتند، کمک میکرد تا سلامت روان پیدا کند و رابطهشان را بهتر از قبل کنند. بعد از آن به خانم کمک میکرد تا آرامآرام همسرش را که پشیمان هم شده بود، ببخشد و از اول شروع کنند. ...
3 دمیدن در آتش وسواس فکری!
خانم مبتلا به وسواس فکری است. مرتب در ذهنش بدترین اتفاقات را درباره همسر و فرزندانش تصور میکند. وقتی از خانه بیرون میروند، فکر میکند هر لحظه ممکن است تصادف کنند یا ربوده شوند یا اتفاق دیگری بیفتد، از مرگ و از دست دادن فرزندانش میترسد و صحنه مرگ آنها مدام جلوی چشماش میآید. او بعد از مراجعه به روان شناسنمای معروف، چنین توصیههایی را میشنود: «آن چه که در ذهنت میبافی، باور تو و دنیای بیرونی تو را شکل میدهد پس اگر به چیزی فکر کنی، آن را تصور کنی و. .. حتما اتفاق میافتد.» حالا این خانم علاوه بر وسواس فکری، اضطراب و نگرانی دو چندانی هم پیدا کرده است و یک لحظه آرامش ندارد و در آستانه طلاق از شوهرش است.
مشاور متعهد برای او چه میکرد؟
این خانم اگر به یک روان شناس یا مشاور مراجعه میکرد، به او کمک میشد که ریشه مشکلاش را در گذشته و در اتفاقات زندگی بشناسد و با آن روبهرو شود و حل کند. پس از آن او را متوجه میکرد که آن چیزی که در ذهنت تصور میکنی، قرار نیست اتفاق بیفتد و اینها تنها تصورات ذهنی توست و از ذهن ناآرامت بیرون میآید نه واقعیت بیرونی.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.