محمد قهرمان
دامن ز تماشای جهان چیده گذشتیم
چون باد ازین باغ خزاندیده گذشتیم
رفتیم به گل چیدن و از ناله بلبل
از خیر گل چیده و ناچیده گذشتیم
گامی ننهادیم که عیبی نگرفتند
از همرهی مردم سنجیده گذشتیم
بس پند که ناصح ز ره لطف به ما داد
ما گوش گران کرده و نشنیده گذشتیم
ما غنچه بی طالع ایام خزانیم
از شاخه دمیدیم و نخندیده گذشتیم
از طعنه بیحاصلی از بس که خمیدیم
چون بید سرافکنده و رنجیده گذشتیم
معلوم نشد هیچ ازین هستی موهوم
بی خواست رسیدیم و نفهمیده گذشتیم
از فکر به مضمون قضا ره نتوان برد
ما از سر این معنی پیچیده گذشتیم
از هیچکسی در دل کس جای نکردیم
در یاد نماندیم چو از دیده گذشتیم
قیصر امین پور
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای! آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده آیندهای ما
سعید شاد
وقتی ستون های جهان افتاده باشد
وقتی که سقف آسمان افتاده باشد
چیزی اهمیت نخواهد داشت بگذار
فنجان چایت از دهان افتاده باشد
می ترسم از روزی که در حال تماشا
آیینهای از دستتان افتاده باشد
سخت است وقتی زهر میخواهی بنوشی
عکس کسی در استکان افتاده باشد
گم کرده باشی راه ساحل را ، بیاید
باد موافق ، بادبان افتاده باشد
حال مرا شاید بفهمد آنکه یک شب
بختک به جانش ناگهان افتاده باشد