پرونده
تعداد بازدید : 736
مهاجرت چهرهها به دامن روستا
چهره هایی که در روستا زندگی می کنند و گفتوگو با پروانه معصومی که 27 سال در روستاست
نویسنده : صادق جهانی | روزنامهنگار
عدهای خواهان زندگی شهریاند و دوستدار غوغا و هیاهویش، بعضی هم با سکونت در روستاها احساس زندگی بهتری دارند و استشمام رایحه روحبخش عطر روستا را به امکانات نامحدود و مهیای شهری ترجیح میدهند و از ترافیک، هوای آلوده و آلودگی صوتی اش پا به فرار میگذارند. دلکندن از زندگی شهری و تجربه زندگی در محیط روستا، آدم مشهور و غیرمشهور نمیشناسد و در میان اهالی هنر و سیاست هم هستند کسانی که این روزها اثاث زندگیشان را در روستاها پهن کردهاند. از جمله هنرمندانی که سالهاست خانه و آشیانه خود را در روستا بنا کردهاند، میتوان به «پروانه معصومی» هنرپیشه با سابقه سینما و تلویزیون اشاره کرد.
بازیگر سریالهای «یوسف پیامبر» و «ملکوت» نزدیک به 30سال پیش عزم مهاجرت به یکی از روستاهای استان گیلان، به نام «منارهبازار» میکند و تجربهای خاص از زندگی را در اطراف شهرستان صومعهسرا و محصور در کوههای جنگلی سربهفلککشیده و با شکوه برای خودش رقم زده و مشغول پرورش گلوگیاه و باغبانی است. در پرونده امروز به سراغ این بانوی پیش کسوت رفتیم و از دلایل مهاجرت، عشقوعلاقهاش به بافت روستا و تجربیاتش پرسیدیم. علاوهبراین به معرفی چندین شخصیت هنری و سیاسی دیگر که ساکن روستاها هستند، خواهیم پرداخت. چهرههایی مثل امیرحسین صدیق، عماد افروغ و ... . با ما همراه باشید.
کدام چهره؟ کدام روستا؟
آشنایی با شخصیتهای سرشناسی که این روزها، سبکزندگی روستایی را انتخاب کردند
زندگی در روستا، شاید از لحاظ امکانات نسبت به زندگی شهری کیفیت پایینتری داشته باشد اما نمیتوان به سادگی از کنار مزایای آن هم گذشت. نکاتمثبتی که شاید هر فرد شهرنشینی را به این فکر بیندازد تا یک روزی، خانه و کاشانهاش را به روستا ببرد. در ادامه به معرفی شخصیتهای سرشناسی میپردازیم که همچون پروانه معصومی بنا به دلایلی ساز زندگی در روستا را نواختند و دلایل قابل تاملی برای این تصمیمشان دارند.
9 سال دوری
بابای زیزی گولو از شهر
چه کسی؟ امیرحسین صدیق، بازیگر
کدام روستا؟ «کمرد» در طالقان
«امیرحسین صدیق» که بیشتر ما او را با نقش «آقای پدر» در سریال «قصههای تا به تا» به خاطر میآوریم، یکی از اهالی هنر هفتم است که به روستا رفته و اول چهلچهلیاش به یکی از روستاهای اطراف شهرستان پردیس استان تهران در ابتدای جاده هراز به نام «کمرد» مهاجرت کرده است. او از سن 30 سالگی بر این تصمیم بوده که با شروع چهلسالگی از تهران خارج شود و حالا 9 سال میشود که طعم زندگی روستایی را میچشد و خانهای در دل باغ ساخته است. در توضیح دلایل مهاجرتش به روستا گفته که تهران از همه نظر، یعنی شلوغی، ترافیک و آلودگی ،شهر غیرقابل تحملی شده است و در دهههای اخیر بر اوضاع نامناسبش افزوده شده و بهخاطر فرار از این مسائل آزاردهنده و کسب آرامش تصمیم به سکونت در روستا گرفته ام. او همچنین گفته که وقتی از زرقوبرق، شلوغی و هیاهوی شهری به دور هستم حس خوبی دارم و در روستا و خانهباغم به گلوگیاهان رسیدگی میکنم. او حتی بیان کرده اگر محل کارم در تهران نبود به روستاهای دورتر پناه میبردم و بیشتر از کلانشهر تهران فاصله میگرفتم. بنا به گفته خودش اوقات فراغتش را علاوه بر باغبانی، به ساخت مجسمه، نقاشیکشیدن و نگهداری از حیوانات اختصاص میدهد.
توضیح :عکس امیر حسین صدیق تزیینی بوده و ربطی به زندگی اش در روستا ندارد
از تهران و اتریش تا یک روستای شمالی
چه کسی؟ اسماعیل شنگله، بازیگر
کدام روستا؟ یکی از روستاهای شمالی کشور
یکی از بازیگرانی که سالها پیش آهنگ سفر به روستا را کوک کرد، «اسماعیل شنگله» پیش کسوت سینما و تلویزیون است که مردم با بازی او در سریالهایی همچون «مدرس»، «رعنا»، «عطر گل یاس»، «آوای فاخته» و ... در دهههای 60 و 70 خاطره دارند. وی متولد و بزرگشده تهران است و در برههای از زندگیاش بهمنظور تحصیل عازم اتریش میشود و مدرک کارشناسی کارگردانیاش را از آکادمی هنرهای نمایشی وین دریافت میکند. سالها پیش بر اثر بیماری قلبی و به دنبال آن جراحی ، بنا به توصیه پزشکان از تهران خارج میشود و مانند پروانه معصومی یکی از روستاهای استانهای شمالی ایران را برای زندگی انتخاب میکند. او زندگی در روستا را از نظر سلامتی بهتر و خودش را از جار و جنجال تهران دور میداند. او گفته که آدم نمیتواند همیشه همه چیز را با هم داشته باشد، باید یک چیزهایی را از دست بدهد تا چیزهای دیگری به دست آورد، منظور اینکه خیلیها دوست دارند چنین تصمیمی بگیرند و از تهران و مشکلاتش خلاص شوند، اما هیاهو، دادوقال و جذابیتهای تهران نمیگذارد. همچنین گفته که اوقاتش را با مطالعه، دیدن زیباییها و تجربه هوای سالم و باطراوت در کنار همسایگانش در روستا سپری میکند.
سکنیگزینی در روستا به دعوت یک همکلاسی مازندرانی
چهکسی؟ عماد افروغ، سیاستمدار
کدام روستا؟ روستایی در منطقه لفور
از جامعه سیاستمداران ساکن در روستا هم میتوان به «عماد افروغ» نماینده سابق مجلس، جامعهشناس و تحصیلکرده انگلیس اشاره کرد. ماجرای آشنایی و سکنیگزیدن در روستا به دوران دانشجوییاش و آشنایی با یک دوست و همکلاسی مازندرانی برمیگردد که به دعوت او چندینبار به شمال سفر میکند و در نهایت با پیشنهاد وی، قطعه زمینی 340 متری را از مادر همسر دوستش خریداری و شروع به ساختن خانه میکند. به عقیده وی هر کسی طعم زندگی در روستا را نچشیده باشد، اصل لذت زندگی را درک نکرده است. او گفته از وقتی با لذت و زیست طبیعی روستا آشنا شدم و طعم گوارایش را چشیدم، دیگر حاضر به ترک آن نیستم و امیدوارم بار زندگیام را برای همیشه در روستایی که اکنون بیشتر اوقاتم را در آن میگذرانم، روی زمین بگذارم. بنا به گفته خودش کتابخانه اصلی و محل مطالعهاش هم در یک محیط زیبا و جنگلی قرار دارد.
منابع این بخش پرونده: جام جم آنلاین، فارس
19 ماه است به تهران نرفتم
پروانه معصومی از سبکزندگی روستایی، دلایل مهاجرتش از شهر به روستا، شیرینیها و سختیهایش و ... میگوید
در شروع گفتوگو از پروانه معصومی که حالا 27 سال از سکونتش در روستا میگذرد، از دلایل تصمیم اش مبنی بر مهاجرت به روستا میپرسم که میگوید: « دوران بچگی را در چهارراه دانشگاه تهران و در خانهای با یک حیاط بزرگ گذراندم. از همان بچگی دوست داشتم که شب به شب آسمان را ببینم، یعنی اگر شبها به آسمان نگاه نکنم، دیوانه میشوم. از سویی زندگی آپارتماننشینی برایم خیلی سخت بود و نیاز داشتم که در فضای بازتری باشم و بههمین دلیل روستا را برای زندگی انتخاب کردم که در کنارش میتوانستم به کارهای مورد علاقهام مانند کشتوکار، پرورش گلوگیاه و باغبانی بپردازم. حسم این بود که با یک طبقه آپارتمان در شهر هیچ چیزی ندارم و از طبیعت و آسمان زیبایش محروم هستم. سرسامآورشدن اجاره خانهها هم در این تصمیمگیری خیلی نقش داشت. دوست همسر مرحومم از قدیم ساکن روستای «مناره بازار» است و حدود 30 سال پیش یک روز که پسر و همسرم برای تفریح به آن منطقه رفته بودند، با من تماس گرفتند که پیششان بروم. وقتی که رفتم، دیدم چه منطقه زیبا، بکر و بینظیری دارد. بهعلاوه این که تازه باران هم باریده بود و نمیدانستم وقتی باران میبارد، هوا خنک میشود. بهطوری که در مرداد ماه مجبور شدم با پتو بخوابم. اتفاقا زمان برداشت برنج هم بود و بیشتر جذب محیط آن جا شدم. دوست همسرم گفت اگر بخواهید یک قطعه زمین برایتان پیدا کنم و من هم موافقت کردم. بعد از چند روز یک قطعه زمین کاملا بایر برایمان پیدا کرد که گویا صاحب قبلیاش داخل آن توتون و باقالی میکاشت. بالاخره 27 سال پیش دو هکتار زمین را به مبلغ چهار میلیون تومان خریدیم.»
خانهام اوایل نه آب داشت، نه برق و نه گاز
در ادامه معصومی از برنامههایی که در زمین کشاورزیاش پیاده کرده، میگوید: «اوایل این جا خبری از آب، برق و گاز نبود. زمینمان هم شکل و شمایل کنونیاش را نداشت، من و خانوادهام سختی زیادی کشیدیم تا به این مرحله برسد. از آن جایی که پسرم معمار است، نقشه احداث خانه را کشید و بعد از ساخت خانه هم یک گلخانه راه انداختیم. این را هم بگویم که گلها برایم هیچ جنبه مادی و انتفاعی ندارند، یعنی هیچ گلی را نمیفروشم و فقط هدیهشان میدهم. یکی از دوستانم که هفته گذشته گلی را به او هدیه دادم، گفت چرا اینها را نمیفروشی؟ گفتم برای این که لذتی ندارد، اما حالا که بهعنوان هدیه میبری، لذتش برایم صد برابر است. چون میدانم دوستش دارید و مراقبت بیشتری میکنید.»
از زیباییهای طبیعت انرژی میگیرم
از معصومی میپرسم ،محیط روستا را بهلحاظ زیباییشناختی چطور توصیف میکند که میگوید: «بهنظر من هر روز زندگی در روستا زیبایی خاص خودش را دارد، یعنی یک روز زنبقهای زرد میرویند و یک روز گلی دیگر و مدام چشمانمان به انواع گلوگیاه میافتد. البته بستگی به انسان هم دارد که آیا از دیدن گلها و درختان لذت میبرد یا نه؟ بهنظر من زیباییهای طبیعت به انسان انرژی میدهد و اصلش هم همین است که از طبیعت کسب انرژی کنیم. من بهشخصه زمانی که گلها شروع به رشد و روییدن و برگهای درختان شروع به بازشدن میکنند، انرژی زیادی میگیرم و با دستکشیدن روی برگها احساس خوبی پیدا میکنم، گویی که لطافتشان به من منتقل میشود و چه از این بهتر؟»
از سال 53 در فکر مهاجرت به روستا بودم
وی درباره انتخاب روستای «منارهبازار» از میان این همه روستای مناطق شمالی هم میگوید: «از همان قدیم منطقه اسالم را در نظر گرفته بودم، از طرفی چون خودم سال 53 این جا کار میکردم، دوست داشتم زمانی که درس پسرم تمام شد، به این منطقه مهاجرت کنیم. البته این را هم بگویم اول یک قطعه زمین هزارمتری در نزدیکی روستای منارهبازار به من پیشنهاد شد، اما با خودم گفتم با هزار متر، کار خاصی نمیشود کرد، اما با 20هزار متر دست آدم برای کارهای زراعی بازتر است. خوب است بدانید روستا یک مناره دارد که دقیقا روبهروی منزل من است. در زلزله سال 1368 کمی آسیب دید، اما بعدها بازسازی و مرمت شد.»
19 ماه است به خاطر کرونا به تهران نرفتم
معصومی که در روستا با پسرش زندگی میکند، درباره تحمل فراق و دوری از اعضای فامیل و بعد مسافت هم میگوید: « تا قبل از کرونا هیچ سختی حس نمیکردم، این را هم بگویم که من فقط با اعضای فامیل معاشرت میکنم. هر وقت دلم برای خواهرانم تنگ شود، سریع سوار ماشین میشوم و به سمت تهران حرکت میکنم. اما الان بهخاطر کرونا و رعایت دستورالعملهای بهداشتی 19ماه است که به تهران نرفتهام. دلم هم خیلی دلتنگ شده، نه آنها میتوانند سفر کنند و نه ما میتوانیم برویم. تا زمانی هم که وضعیت کرونا سر و سامان نگیرد دوست ندارم جایی بروم. از لحاظ امکانات رفاهی هم مشکلی نداریم. فقط شاید سرعت اینترنتمان از شهر کمتر باشد. برای خرید بیشتر به خود صومعهسرا میروم که حدود 10 کیلومتر از روستایمان فاصله دارد، گاهی هم خریدم را از یک روستای نزدیکتر به نام طاهرگوراب انجام میدهم.»
خانهام در محاصره یک رودخانه و مانند شبهجزیره است
«از آن جایی که عاشق گل گیلیسین و خوشههای بنفش آن هستم که در فصل بهار از دیوار آویزان میشود، بهمحض آمدنم به روستا در بیشتر نقاط باغم گیلیسین کاشتم»، وی با این مقدمه میافزاید: «البته منهای باغ گلیسینم، در شالیزار برنجکاری هم میکنم. یک هکتار هم به جنگل مصنوعی و کاشت درختان صنوبر اختصاص دادم. برای این که «صومعهسرا» بهترین منطقه ایران از نظر کاشت و پرورش صنوبر است و آدم اگر روزی نیاز مادی داشته باشد، میتواند آنها را بفروشد. داخل زمینم یک جنگل طبیعی به نام «کوجی» هم هست که درختانش را حفظ کردم. یعنی اگر به انتهای باغم بروید، به باغ کوجی میرسید که در کنار یک رودخانه است. در حقیقت زمینم در محاصره رودخانه و مانند یک شبهجزیره است. درختان میوه زیادی از پرتقال، گلابی، نارنج تا درختهای جنگلی دارم که الان هر کدام برای خودشان سالاری شدهاند و آدم از دیدنشان حظ میکند و لذت میبرد. در کنار همه اینها کشت و زرع تابستانه هم دارم و معمولا خیار، گوجهفرنگی و صیفیجات میکارم. این را هم بگویم خودم از میان کارهای باغبانی به قلمهگرفتن علاقه زیادی دارم.»
هوای بارانی این جا، گاهی خیلی دلگیرکننده میشود
او از حسوحالش راجع به فضای جنگل و ابرناکی آسمان هم میگوید: «با آن که تجربه هوای ابری و رطوبت مناطق شمالی را داشتم، باز هم اوایل زندگی برایم خیلی سخت بود. یادم هست زمانی دو ماه پشت سر هم باران میبارید و اصلا چشممان به خورشید نیفتاد. به پسرم گفتم واقعا خسته شدم و دلم نور آفتاب میخواهد. برویم جایی که خورشید را ببینم و برگردیم. خوشبختانه از فردای آن روز آفتاب زد و هوا کمی بهتر شد، در مجموع وقتی که پشت سر هم باران میبارد، فضای دلگیرکنندهای حاکم میشود.»