غالب دهلوی
دیگر ز ساز بیخودی ما صدا مجوی
آوازی از گسستن تار خودیم ما
روی سیاه خویش، ز خود هم نهفتهایم
شمع خموش کلبه تار خودیم ما
در کار ماست ناله و ما در هوای او
پروانه چراغ مزار خودیم ما
غالب چو شخص و عکس در آیینه خیال
با خویشتن یکی و دچار خودیم ما
***
هلالی جغتایی
من کیستم تا هر زمان پیش نظر بینم تو را
گاهی گذر کن سوی من، تا در گذر بینم تو را
افتاده بر خاک درت، خوش آنکه آیی بر سرم
تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم تو را
یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم؟
تسکین نیابد، جان من، صد بار اگر بینم تو را
از دیدنت بیخود شدم، بنشین به بالینم دمی
تا چشم خود بگشایم و بار دگر بینم تو را
گفتی که هر کس یک نظر بیند مرا جان میدهد
من هم به جان در خدمتم، گر یک نظر بینم تو را
صد بار آیم سوی تو، تا آشنا گردی به من
هر بار از بار دگر بیگانهتر بینم تو را
تا کی هلالی را چنین زین ماه می داری جدا؟
یا رب! که ای چرخ فلک، زیر و زبر بینم تو را
***
صائب
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
که زندگانی ده روزه زندگانی نیست
جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب
درین زمانه که آثار مهربانی نیست
ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟
مرا که بهره به جز غفلت از جوانی نیست
برون میار سر از زیر بال خود صائب
که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست