معینی کرمانشاهی
مدار چرخ، به کجداری اش نمی ارزد
دو روز عمر، به این خواری اش نمی ارزد
سیاحت چمن عشق، بهر طایر دل
به خستگی و گرفتاری اش نمی ارزد
ز بامداد وصالم مگو، که شام فراق
به آه و اشک و به بیداری اش نمی ارزد
نوازش دل رنجیده ام مکن ای عشق
که خشم یار به دلداری اش نمی ارزد
کنار بستر بیمار عشق، منشینید
که محتضر به پرستاری اش نمی ارزد
به نقش ظاهر این زندگی، چه می کوشید
بنا شکسته، به گُلکاری اش نمی ارزد
در این زمانه مجویید از کسی یاری
که خود به منّت آن یاری اش نمی ارزد
***
میرزا حبیب خراسانی
از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست
از شمع رخت محفلش افروختنی نیست
گرد آمده از نیستی این مزرعه را برگ
ای برق! مزن! خرمن ما سوختنی نیست
در طوف حریمش ز فنا جامه احرام
کردیم که این جامه به تن دوختنی نیست
یک دانه اشک است روان بر رخ زرین
سیم و زر ما شکر که اندوختنی نیست
در مدرسه آموختهای گر چه بسی علم
در میکده علمیست که آموختنی نیست
خود را چه فروشی به دگر کس به خود، ای دل!
بفروش اگر چند که بفروختنی نیست
گویند که در خانه دل هست چراغی
افروخته کاندر حرم افروختنی نیست
***
جلال الدین همایی
آدمی را وقت پیری سوز و سازی دیگر است
شمع را در وقت خاموشی گدازی دیگر است
حرص و شهوت در سرشت طبع حیوانیست لیک
آدمی را در طبیعت حرص و آزی دیگر است
خواجه را طول اَمَل بنگر که با عمری دراز
در تدارک بینی عمر درازی دیگر است
مال و منصب ساز و برگ گمرهان دنیویست
مَرد راه آخرت را برگ و سازی دیگر است
سَمْت و عَین کعبه، رسم قبله اهل دعاست
عاشقان را قبله ای دیگر، نمازی دیگر است
چشم نرگس شُهره اندر ناز و مستی شد ولی
چشم محبوب مرا مستی و نازی دیگر است
خواست تا با شیوه صائب سخن گوید سنا
ورنه در طرز غزل او را طرازی دیگر است
***
حبیب یغمایی
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی را
به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خود
به من آموخت گیتی سست عهدی سخت جانی را
بجوید عمر جاویدان هر آن کو همچو من بیند
به یک شام فـراق،اندوه عمـر جاودانی را
کی آگه می شود از روزگار تلخ ناکامـان
کسی کو گسترد هر شب، بساط کامرانی را
به دامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
به ساغر آن که می ریزد شراب ارغوانـی را
وفا و مهــر کی دارد حبیبا آن که می خواند
به اسم ابلهـی رسم وفـا و مهـربانی را