شعر طنز
تعداد بازدید : 62
جهاز
سحر بهجو |شاعر و طنزپرداز
بر سر مادر پدر، باشد چو آواری جهاز
روز و شب کابوس آن ها بوده انگاری جهاز
می گزد با قیمت هر چیز خود، جان مرا
چیستی ای لامروت؛ همچنان ماری جهاز!
وای از یخچال و فرش و گاز و میز و حوله ات
از دو جیب خالی بابا خبر داری جهاز؟!
هر پس اندازی که بودش مادرم، پر داد و رفت
تا رَوی در چشم مادر شوهر و جاری؛ جهاز
چیدمانت از قضا یک داستان دیگر است
چون که می ریزد به خانه، قوم تاتاری جهاز
کاش می شد من عزب می ماندم و بی دغدغه
شد پدر از نرخ تو بنگی و سیگاری؛ جهاز!