
سید نادر احمدی ، شاعر افغانستانی
هرچند مانده تنها اینک برادر سنگ
خشمی دوباره دارد دست تناور سنگ
تا چشم بد نیفتد بر شاخههای زیتون
بگذار دیگران را ماییم یاور سنگ
خالی مباشی از زخم، ای وحشت حرامی
در دست عشق تا هست فرمان خنجر سنگ
خوش باد حال پرواز ای بالها اگر هست
بر دامن فلاخن، جای کبوتر سنگ
خشمی قویتر از سنگ هرگز مباد، هرگز!
تا شانههای زخمی هستند سنگر سنگ

احمد شهریار ، شاعر پاکستانی
نوشتم خون، نوشتم درد، درد صبحِ آزادی
نوشتم غم، نوشتم آه، آهِ خنده و شادی
نوشتم یک عروسی، یک عروسِ مانده در آتش
نوشتم کفشهای سوخته با پای دامادی
نوشتم یک عروسک در کنارِ کودکِ بی جان
نوشتم بادبادک زیرِ سقفِ ملکِ اجدادی
نوشتم «غزه»، کاغذ قایقِ دریای خونین شد
نوشتم «انتفاضه»، جان گرفت آهنگِ آزادی
نوشتم تا بگریم، تا بگریانم جهانی را
جهان بی خبر از درد ویرانی و بربادی
خداوندا! به امید رهایی میسپارم جان
که خون شد زیرِ چنگِ کدخدا خاکِ خدادادی
منم مجنونِ صحرای پر از انسانِ وحشی که
به غارت بردهاند امنیت هر شهر و آبادی
منم آن کودکِ ده ساله تیشه به دست این جا
که با کوهی از آهن میکند تمرین فرهادی
من آن محمود درویشم، منم آن ناظمِ حکمت
که دارد در سرِ خود آرزوی صبحِ آزادی
نگاهِ خسته و پیرم طلوعِ عشق را دیده
شنیده گوشِ سنگینم، صدای خنده و شادی