مهرداد اوستا
محمدرضا رحمانی با نام هنری، مهرداد اوستا (زاده ۲۰ بهمن ۱۳۰۸– درگذشته ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۰) یکی از تاثیرگذاران حوزه شعر و ادبیات معاصر است تیرانا، از کاروان رفته، پالیزبان، حماسه آرش، امام، حماسهای دیگر، تصحیح دیوان سلمان ساوجی و... بخشی از مجموعههای شعر، داستان و آثار پژوهشی اوست.
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
کی ام؟ شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
به جز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، به دوش ناله کشیدم
جوانیام به سمند شتاب میشد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، به سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
***
احمد گلچین معانی
زنده یاد احمد گلچین معانی( ۱۸ دی ۱۲۹۵ – ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۹ )شاعر، نویسنده و پژوهشگر ایرانی است. از این شاعر و پژوهشگر علاوه بر دیوان اشعارش، مقالات ادبی، تاریخی فراوانی منتشر شده است. رساله تحقیقی گلشن راز و شروح مختلف آن، شهر آشوب در شعر فارسی، مکتب وقوع در شعر فارسی، دیباچه انیس الارواح، تذکره پیمانه، مضامین مشترک در شعر فارسی و با ساقیان می الست، تعدادی از تالیفات اوست.
شعر اول
تا کی از غفلت توان شد پای بند روزگار
چند گردد عمر،صرف چون و چند روزگار
دیگرم چیزی در این عالم نباشد دلپسند
بس که دلگیرم ز وضع ناپسند روزگار
همچو من افتاده ای را می کند پامال جور
رام بهر سرکشان باشد سمند روزگار
حرمت آزادگان را پاس از آن دارم که نیست
مردم آزاده را سر در کمند روزگار
می توان از بند پیران کهن پیچید سر
لیک نتوان کرد سرپیچی ز پند روزگار
می شود در عهد پیری پست بالای بلند
تا ببیند هر کسی پست و بلند روزگار
دیده ام گلچین ز اهل روزگار از بس گزند
بعد از اینم نیست پروا از گزند روزگار
* **
شعر دوم
عمر ما کوتاه دستان در غم دنیا گذشت
خوب یا بد بود دور زندگی،از ما گذشت
دور شادی بود عهد کودکی،لیکن نماند
وقت عشرت بود ایام شباب،اما گذشت
چون نخواهی از جهانی آرزو برداشت دل ؟
آن که خواهد از جهان امروز یا فردا گذشت
طعم شادی زان ندانستم که در بزم وجود
لحظه ای در بی غمی نگذشت بر من تا گذشت
جز به منزلگاه خاموشان نبود آسودگی
خرم آن رهرو کزین مأوای پر غوغا گذشت
کهکشانی را که دیدی در فضای بی کران
گردبادی بود کز دامان این صحرا گذشت
در جهان اهل گذشت ار بود،دنیا دار بود
گر چه نگذشت از پشیزی،لیکن از دنیا گذشت
با همه بی دست و پایی شاعر معنی شکار
بر براق فکرت از نه گنبد مینا گذشت
روی در دل ها کن ای مسکین که گلچین عاقبت
زد در دل ها به نومیدی چو از درها گذشت