نزار قبانی
برف نگرانم نمیکند
حصار یخ رنجم نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق...
که برای گرم شدن
وسیله دیگری نیست
جز آنکه دوستت بدارم.
***
محمدباقر کلاهی اهری
یا در جنگل زندگی میکنم
یا در جهان خود
در میان ترسهایی
که از برگ درختها
انبوهتر است.
اگر من آدمی به غیر خود ندیده بودم
از چه کسی میترسیدم؟
اگر آدم، آدم را نمیترساند
آدم از که میترسد پس؟
آیا ما آدمهایی هستیم که از
دیدن سایهها میترسیم؟
یا سایههایی هستیم که میگریزیم
چون آدمهایی که هم را دیدهاند.
***
علی عربی «رمائیل»
مادرها
حتی از آسمان
به فرزندانشان نگاه میکنند
آنها پشت پنجره ابرها ایستادهاند
و مراقب کودکانشان هستند
آنها بارانی اند که بر زمین میبارند
تا اجاق چشمه فراموش نشود
و کلاف ترانهها پایان نگیرد
مادران
گرداننده فصلهایند
آنها بهارند
که شکوفهها را میآورند
و تابستان هدیه آنهاست
بر شاخههایی که زندگی را پذیرفتهاند
آنها
زندگی را
در سبد روز و شب میگذارند
دور عالم میگردند کولیان زیبایی
و آیین چراغ را زنده نگاه میدارند
در این دنیا
پاییز است
باد در هوای آنها از راه میرسد
با لبخند سیب و صورت سرخ انار
رنگینکمان را بر پیشانی آبی آسمان میبندد
آنهایند
که دست رودخانه را گرفتهاند
و به آب، این اطمینان قلبی را دادهاند
که بهسلامتی میتواند از میان سنگها بگذرد
تا ریشه گیاهان را لمس کند
آه از رؤیایی که در سر من است
آه از سینهسرخی که در این فصل میخواند
زمستان است
خواب های ما به حقیقت میپیوندند
قدیسان برف
با وردهایشان از راه میرسند
و زیر گنبدی سفید با آجرهای خشتی
زمین را میپوشانند
الهه نور
با هزار شکوفه روشن بر زمین میریزد
خطوط نارنجیرنگ را دنبال میکنم
در جاده طولانی پاییزی
که از گردن درختان بیشماری گذشته است
آفتاب قرارگاه روشنی است
و ماه برمدار مادران میگردد
آه
گل آفتاب گردان جهان من
***
ادریس بختیاری
بر کاغذها
بر دیوارها
بر هزاران دوری که زمین میزند
تا پلک ها و شبها آفریده شود
آنچنانم
که مثل لوستر کهنه خانه
آمدهام
اول تو را
بعد، شب را بخوابانم