میلی مشهدی
گر بیخودی مجال دهد اضطراب را
بنیاد برکند دل و جان خراب را
در عشق می گدازم و می سوزم و خوشم
با آتش است صحبت گرمی کباب را
صحبت میان ما نشود گرم از حجاب
کو محرمی که رفع کند این حجاب را
میدان حرف داد سوال توام، ولی
برتافت دست شرم، عنان جواب را
گر خاطرت به سختی جان کندنم خوش است
منت نهم به جان و کشم این عذاب را
در خوابگاه دیده بختم قرار یافت
از چشم من چو گریه برون کرد خواب را
میلی خوش آن که مست رسد آن سوار و من
گاهی عنان ببوسم و گاهی رکاب را
****
محمد سلمانی
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سوگند میخورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما
وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست
در کارگاه رنگرزانِ دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفتهاند
در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست
دارد بهار میگذرد با شتاب عمر
فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
تنها یکی به قلّه تاریخ میرسد
هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
***
میلاد عرفان پور
عشق، آن عشقی که می گویند، در ما نیز هست
با غمش امروز سر کردیم فردا نیز هست
در دل توفانیِ هم، راه خود وا کرده ایم
نیل اگر طغیان کند، اعجاز موسی نیز هست
ناز بهتر کن که یوسف در مسیر بندگی
زیر دِین دلبری های زلیخا نیز هست
ماه من! دوری، ولی این بس که می بینم تو را
در مدار گردشَت گاهی مدارا نیز هست
شاعری دیوانه ام خواندی، بیا ای خوب من!
شاعر دیوانه ات چندی ست تنها نیز هست