محمدعلی مجاهدی
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
لرزه میافتد به جان خیل دشمن از خروشش
وز نهیبش قلب هستی، نبض دنیا ایستاده
میگذارد پای بر فرق شط از دریادلیها
وه چه بشکوه و تماشاییست دریا، ایستاده!
گرچه زینب زیر بار داغها از پا نشسته
تکیه کرده بر عمود خیمهها، تا ایستاده
او که دارد فطرتی نازکتر از آیینه حتی
در مصاف خصم چون کوهی ز خارا، ایستاده
با غریو «ما رأیتُ فِی البَلا اِلا جَمیلا»
پیش روی آن همه زشتی، چه زیبا ایستاده!
از قیام کربلا این درس را آموخت باید:
ظلم را نتوان ز پا انداخت، الا ایستاده
این پیام تکسوار ظهر عاشوراست یاران:
مرگ در فرهنگ ما زیباست، اما ایستاده!
***
محمد جواد غفور زاده «شفق »
باغ، آن روز صبر و تاب نداشت
عطش آب داشت، آب نداشت
باغبان از بهار میپرسید
یک چمن گل مگر گلاب نداشت
عشق اطراف خیمه میگردید
فرصت حسن انتخاب نداشت
سیزده ساله، ارغوان پوشی
که نظر جز به آفتاب نداشت
جام احلی من العسل بر کف
آرزو داشت اضطراب نداشت
در همان لحظهای که در میدان
بانگ هل من معین جواب نداشت
غنچه ای، در میان گهواره
عطش وصل داشت، خواب نداشت
در تب و تاب عشق او، اثری
ذکر لالایی رباب نداشت
جز در این انقلاب، شش ماهه
جانفدا هیچ انقلاب نداشت
به گلویش، که تیر میآمد
از لبش، بوی شیر میآمد
***
محمد مهدی سیار
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
مشتاقی و مهجوری و دلتنگی و دوری
این قسمت ما بود... هر کس قسمتی دارد
جز آه چیزی در بساطم نیست، اما آه...
گویند آهِ دلشکسته قیمتی دارد
نذر زیارت داشتم از جانب «سردار»
اینک ولی او با ضریحت خلوتی دارد
این اربعین دنیا زیارتگاه یار ماست
هر گوشهای یک دلشکسته حاجتی دارد
***
مهدی فرجی
این خاک بهشت است که قیمت شدنی نیست
ریگ ملکوت است، عقیق یمنی نیست
افتاده اباالفضل اباالفضل در این دشت
دیگر عَلَم هیچیک انداختنی نیست...
یک دست تو این گوشه و یک دست تو آن سو
بینالحرمینی که در آن سینهزنی نیست
دعوت شدۀ مجلس خوبانی و آنجا
رختی به برازندگی بیکفنی نیست
برخاستی و جان تو را خواست، و گرنه
هر رود به صحرا زده، دریا شدنی نیست