صبح
اشتیاق کوچه ای است
که از پنجره اش
تو می گویی سلام . . .
حمید رها
***
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است
زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است
هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزه تنهایی روحم سفالی تر شده است
آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب
ماهِ در مرداب این شب ها هلالی تر شده است
گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!
دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است
زندگی را خواب می دانستم اما بعد از آن
تازه می بینم حقیقت ها خیالی تر شده است
ماهی کم طاقتم! یک روز دیگر صبر کن
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است
فاضل نظری
***
به خاطر بسپار زبانِ عشق
بسیار گسترده است و متفاوت
گاهی تپش قلب
گاهی سرخی گونه
گاهی مهربانی و ملاطفت
گاهی صبوری و گذشت
کافی است بدانی هر کسی
با چه زبانی از عشق سخن میگوید
نیکی فیروزکوهی
***
ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من
ای حسرت روزهای شیرین در من
بی مهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من
میلاد عرفان پور
***
بی هوا از راه برس !
شبیه باران های پاییزی
شبیه قاصدک ها
شبیه خبرهای خوب
سال هاست
منِ سخت جان !
چشم به راهِ
یک دل خوشی ساده ام !
سوسن درفش
***
غم انگیز است پاییز
و غم انگیزتر
وقتی تو باشی
و من برگ ها را با خیالت
تنها قدم بزنم ...
رضا کاظمی
***
ماندم که اشک های تو را پاگشا کنم
درسینه، زار زار خودم را صدا کنم
ماندم که سرخوشانه و تنها به یاد تو
با زندگی و این همه تکرار تا کنم
شاید به این بهانه که در خاطر منی
حق دارم عاشقانه برایت دعا کنم
ای کاش می شد از پی انگشت های او
در پهندشت موی تو خود را رها کنم
یا دلخوش از وضوح نگاهت به دیگری
من هم به اشتیاق در آیینه "ها " کنم
جان را به لب رساندی و باید به جای وصل
این هر دو را اگر شده از هم جدا کنم
جان را گُزیده ام که پناه آوری به من
لب را گَزیده ام که مبادا خطا کنم
ماندم که شاعرانه بمیرم برای تو
تا حق شعرهای خودم را ادا کنم
ماندم نه این که عشق هم بوده ایم...نه!
ماندم که دردهای دلم را دوا کنم
فرهاد وحدت نژاد