آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست
امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است
چون دست او به گردن و دست رقیب نیست
اشکم همین صفای تو دارد ولی چه سود؟
آینه تمام نمای حبیب نیست
فریادها که چون نی ام از دست روزگار
صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست
سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند
در آستان عشق فراز و نشیب نیست
آن برق را که می گذرد سرخوش از افق
پروای آشیانه این عندلیب نیست
محمد رضا شفیعی کدکنی
***
بیزارم از زبان
زبان تلخ
زبان تند
از زبان دستور
از زبان کنایه
با من
به زبان اشاره
سخن بگو
عباس کیارستمی
***
شاعر تو را دید و غم خود باز یادش رفت
شعر کبوتر با کبوتر باز .... یادش رفت
پرواز گیسوی رهایت را کبوتر دید
شرمنده شد از کار خود ، پرواز یادش رفت
چشمان تو مانند دریایی جدا از هم
موسی تو را وقتی که دید اعجاز یادش رفت
عطر تنت خوش بو تر از باغ ارم ... حافظ
با عطر تو مجنون شد و شیراز یادش رفت
حتی بنان از دوری ات دلتنگ و محزون است
بغضی گلویش را گرفت .... آواز یادش رفت
محمد شیخی
***
همین دقیقه، همین ساعت آفتاب، درست
کنار حوض، کمی سایه داشت روز نخست
تو کنجِ باغچه، گلهای سرخ میچیدی...
پس از گذشتن یک سال یادم است درست
ببین چگونه برایت هنوز دلتنگ است
کسی که بعدِ تو یک لحظه از تو دست نشست
چقدر نامه نوشتم... دلم پُر است چقدر
امید نیست به این شعرهای ساده سست
دوباره نامه من... شهر بیوفا شده است
چه خلوت است در این روزها اداره پست
میترا تقی زاده