دور همی
تعداد بازدید : 26
گپی با دوستهای نوجوانمان درباره بزرگ شدن
نویسنده : مهین ساعدی
بچهها دوست دارند زودتر بزرگ شوند و بزرگ ترها دلشان میخواهد در همان سنی که هستند، بمانند. این عجله بچهها برای بزرگ شدن که کفش و لباس مامان و بابا را میپوشند و ادای آنها را درمیآورند، از کجا میآید؟ چرا وقتی نوجوان هستیم، از خواب و خیالهایی که ما را توی پنج سال و 10سال آینده نشان میدهند، کیف میکنیم؟ اگر بزرگ شدن، خوب و عالی است، پس چرا بعضی از بزرگ ترها دلشان میخواهد توی سنی که هستند بمانند و دیگر جلوتر نروند؟ چرا هی به ما سفارش میکنند «قدر این روزها را بدان» و ما هی حسرت آنها را میخوریم؟ گذراندن دورههای مختلف که دستِ ما نیست اما بالاخره پابهسن گذاشتن خوب است یا بد؟ کودک و نوجوان بودن، چطور؟ این هفته، میزبان«دانیال نعمتنیا» و «علیرضا رجبپور» 16ساله بودیم و درباره این موضوع با هم گپ زدیم. قبل از خواندن حرفهای دوستهایتان، کمی به سوژه گفتوگوی این هفته جوانه فکر کنید، نظر شما دربارهاش چیست؟
سالخوردگی ترسناک است و نوجوانی پر از استرس
به نظر «علیرضا» آدمها از پیر شدن نمیترسند بلکه ناتوان شدن آنها را میترساند، او میگوید: «من اصلا دوست ندارم پیر شوم، حتی به پیر شدن هم فکر نمیکنم چون بهنظرم دیگر نمیتوانم راحت و خوب زندگی کنم. فکر کنم برای بقیه هم پیرشدن، به اینخاطر دوستداشتنی نیست که آدمها اغلب در سن بالا توانمندیهایشان کم میشود و دیگر طراوت و نشاط جوانی را ندارند. تقریبا همه آدمها وقتی پا به سن میگذارند، احساس ضعف و از کارافتادگی میکنند. بهنظر من بدترین قسمتِ سالمندی این است که دیگر نتوانی از پس کارهایت بربیایی و مسئولیت کارهایت روی دوش دیگران بیفتد.
آنوقت هرچقدر هم بقیه با تو خوب رفتار کنند باز هم حس میکنی به تو ترحم میشود.
از طرفی دوست داریم بزرگ شویم تا دیگران بیشتر روی ما حساب کنند. مخصوصا ما نوجوانها فشار زیادی را تحمل میکنیم؛ فشار درس و کنکور و استرس آینده مبهم که معلوم نیست نتیجه سالها تلاش و کوششت را خواهیدید یا نه. بهعلاوه اینکه وقتی نوجوان هستی، همه اصرار دارند در همه زمینهها خوب و کامل باشی و مسئولیت کلی تصمیم و انتخاب سخت را به عهده بگیری.
به این دلایل، من با اینکه میدانم بزرگسالی خیلی هم خوب و ایدهآل نیست و کلی دغدغه دارد اما ترجیح میدهم زودتر بزرگ شوم و بفهمم با خودم چندچند هستم و کجای زندگی قرار دارم. همه هدفهای ما هم مربوط به دوران بزرگسالی و آینده است و باید زمان بگذرد تا محقق شوند اما خب از پیرشدن هم میترسم».
دوست دارم یک قرن زندگی کنم؛ سرحال و خوشتیپ!
«دانیال» اما برعکس «علیرضا» دوست دارد بیشتر از یک قرن زندگی کند تا تغییرات جامعه و پیر شدن اطرافیانش را ببیند. دانیال میگوید: «من تا حدی با نظرات علیرضا درباره ترس از پیر شدن موافقم. با اینکه پدربزرگ و مادربزرگهای خودم همگی خیلی خوب و سرحال هستند و در کمال صحت و سلامت زندگی میکنند اما باز هم فکر میکنم علت ترس آدمها از پیری به کم شدن تواناییهای شان و ترس از آن، برمیگردد. چون هرچه بیشتر عمر کنیم، چه بخواهیم چه نخواهیم انرژی و شادابیمان را از دست میدهیم. دلیل دیگر محبوب نبودنِ میانسالی، شاید ترس از مردن باشد؛ مرگ مدام به آدم نزدیک و نزدیکتر میشود. همچنین پا بهسن گذاشتن، خلاف تصور خیلیها که فکر میکنند باعث میشود آدم بیشتر به حساب بیاید، بهنظرم استقلالمان را کمتر و وابستگیمان را بیشتر میکند. آدم اما وقتی بچه است، به این چیزها فکر نمیکند و دوست دارد بزرگ شود. من هم وقتی سنم کم بود، دلم میخواست زود قد بکشم و مثل پدرم فردی اجتماعی باشم. اما هرچه سنام بیشتر میشود، بیشتر متوجه دغدغهها و مسائل هم میشوم. بهعلاوه اهداف من همین حالا هم قابل دسترسی است و نیازی نیست حتما بزرگ بشوم و درس بخوانم تا بهشان برسم من نهتنها از پیر شدن ترسی ندارم که اتفاقا دلم میخواهد زیاد عمر کنم. البته به این شرط که از آن پیرهای باحال و دوستداشتنی بشوم که برای کسی مزاحمتی ایجاد نمیکند و باری روی دوش بقیه نیست؛ درست شبیه پدربزرگ و مادربزرگهایم که هم توانمند هستند و هم خوشپوش».