بگذار برایت چای بریزم
امروز به شکل غریبی خوبی
صدایت نقشی زیباست بر جامه ای مغربی
و گلوبندت چون کودکی بازی می کند زیر آیینه ها...
و جرعه ای آب از لب گلدان می نوشد
بگذار برایت چای بیاورم،
راستی گفتم که دوستت دارم؟
نزار قبانی
***
یله در گستره دشت پلنگی در برف
دشت یخ بسته تر از تکه سنگی در برف
بغض چندین سده صخره سختی ترکید
عطسه زد در کمر کوه، تفنگی در برف
بره آهویی چون دود به خود می پیچید
کرد یکباره بالاجبار درنگی در برف
رد پایی... خونی...حسرت نافرجامی
زده تقدیر عجب طرح قشنگی در برف
آسمان بهت سپیدش را پاشید به کوه
صخره می ریخت شبیه دل تنگی در برف
دشت در حسرت آواز چگوری زخمی
یله در حسرت مهتاب، پلنگی در برف
حسن روشان
***
خوش خُلقی و خشم همزمان یعنی چه؟
بیزاری و عشق توأمان یعنی چه؟
با رفتن من اگر موافق هستی
پس این بنشین، نرو، بمان، یعنی چه؟
خلیل جوادى
***
خطی، خبری، هلهله ای از تو ندارم
با این همه حتی گله ای از تو ندارم
آماده ویران شدنم، حیف، زمانی ست
دیگر اثر زلزله ای از تو ندارم
در دست، به جز شاخه خشکیده سرخی
در پای، به جز آبله ای از تو ندارم
عمری ست فقط شاعر چشمان تو هستم
هر چند که چشم صله ای از تو ندارم
بگذار به در گویم و دیوار بفهمد
من فاصله ای، فاصله ای از تو ندارم
هر لحظه بیایی، قدمت روی دو چشمم
در دل به خدا مسئله ای از تو ندارم
محمد سلمانی