مصطفی محدثی خراسانی
سرزنده مثل چشمه، سرسبزچون بهاریم
سرویم و سبزقامت،کوهیم و استواریم
آیینه دارخورشید ،آیات انقلابیم
در آسمان ظلمت روشن ترین شهابیم
ما رازدار هستی با مهر کربلاییم
ما ریشه دارغیرت درظهرکربلاییم
روح حماسه و عشق درجان ما حسین است
آغازما حسین و پایان ما حسین است
در لحظه لحظه عمر، با پاره پاره جان
ماییم و دست یاری، ماییم و عهد و پیمان
سرچشمه های شوقیم ،با چشم های بیدار
لبریز ازحماسه ،ازعاشقانه سرشار
این روی سکه، موم و آن روی سکه ،آهن
مرهم برای یاران، خنجر برای دشمن
ازهشت فصل ایثار مردانه قد کشیدیم
روح مقاومت را درعاشقان دمیدیم
خورشیدی از حقیقت دراین جهان سردیم
با تیرگی مقابل، با ظلم در نبردیم
درشرق و غرب عالم دادیم این صلا را
جغرافیا نباشد، تاریخ کربلا را
ما را ز سر مترسان چون وارث محرم
سر می دهد ولیکن، سر را نمی کند خم
از ساحت حماسه ،تسلیم دوربادا
شیطان، شکست مارا حسرت به گوربادا
رضا اسماعیلی
یک مرد، سر آورد، فهمیدنش سخت است
کاری حسینی کرد، فهمیدنش سخت است
او راست قامت بود، از نسل «همّت» بود
یک مرد اهل درد، فهمیدنش سخت است
دژخیم با خنجر، آمد به دنبالش
اما نشد او زرد، فهمیدنش سخت است
شد روبه رو با مرگ، با هیبتی بشکوه
در چشمِ او گل کرد، فهمیدنش سخت است
«سرباز اللّهَم، من سر نمیخواهم
ای شِمرِ من! برگرد...»، فهمیدنش سخت است
آن سبز توفان گرد، با لاله بیعت کرد
در این خزانِ زرد، فهمیدنش سخت است
ما گربه رقصاندیم، با عافیت ماندیم
دلمُرده و خونسرد! فهمیدنش سخت است
مریم کرباسی نجفآبادی
آن عاشقی که عشق نیفتاده از سرش
همشهری من است و سرافراز کشورش
او افتخار دیگری از شهر لاله هاست
زانو زده است گرچه جهانی برابرش
شهری که هرچقدر کشیدم نفس در آن
وابسته تر شدم به هوای معطّرش
شهر (شهید پرور) من آه اضافه کرد
یک نوشهید را به شهیدان دیگرش
حالا تمام شهر پر از بوی عاشقی است
آن نامه آمده است و نیامد کبوترش
من نامه را به شعر درآوردهام که باد
آن را سریع تر برساند به مادرش
این قصه نیز باز هم از سر شروع شد
این گونه قصه ها نرسد کاش آخرش
محمد غفاری
شوق پرواز در دل ما بود
تا دم مرگ یک نفس ماندیم
همه در راه آسمان بودند
من و یک عده در قفس ماندیم
قسمت آسمانیان پرواز
قسمت ما اسارت و ماندن
با نگاهی که غرق حسرت بود
چقدر داد میزدم: من! من!
ما اسیر و غریب، اما نه
پادگان در اسارت ما بود
گاه باید نرفت و باقی ماند
در ته دره بود و بالا بود
الرمادی و سامرا، بغداد
هر کجا بود با خدا بودیم
هر نسیم عطر آشنایی داشت
شکر، نزدیک کربلا بودیم
***
این اسارت هنوز هم باقی است
همه غافل از این که ما هستیم
کوچهها محو در فراموشی است
ما شبیه غریبهها هستیم